، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات سام عزيزمامان م‍ژده وبابااميد

بدون عنوان

اتل و متل یه نی نی          دو لب داره یه بینی چشماشو هی وا می کنه و می بنده مامان باباشو می بینه و می خنده اتل متل تربچه دو لپ داره تربچه تربچه شو بوس می کنم پسرمو لوس می کنم ...
25 شهريور 1393

پنج ماه بیست روزگی

امروز سام پنج ماه و بیست روزشه هنوز شبها کلی بی خوابی می کشیم مثلادیشب 24/6/93 ساعت 3 شب بابا مجبور شد سام گلم رو تو کالسکه بزاره و تو خیابون کلی بگرده وقتی اومد خونه دیدم خوابه گفتم خوب خدارو شکر ولی همین که از جاش بلندش کردم چشماشو بازکرد به من خندید از خنده سام منو بابا امید خندمون گرفت کلی بوسش کردم اخه مامان مژده صبح ساعت 7 باید بره سر کار مادر بزرگ مهری که رفته بوشیراز کلی لباس و جوراب . دمپایی باب اسفنجی و لباس بت من برای سام اورده بود که همه عکساشون بزودی رو وبلاگ پسرم میزارم 10 روز دیگه سام شش ماهه می شه و باز دوباره باید واکسن بزنه من از الان تب شو خودم گرفتم خدا کنه اذیت نشه عکسهایی که تو سه ماهگی از سام آتیلیه بوشهر ...
25 شهريور 1393

5 ماهگی پسرم

سام من الان پنج ماهه شده و همش دلش می خواد بشینه اگر هم با دستام نگریمش بر ا 2 دقیقه بدون کمک می شینه چند روزی می شه که سوار روروئک هم می زارمش کلی ذوق می کنه و برا خواهرش با صدای بلند می خند ه روزی چند قاشق حریره بادام بهش می دم و کمی آب راستی وقتی سفره رو می بینه اونقدر دست و پا می زنه که ما دلمون براش می سوزه
17 شهريور 1393

اولین مسافرت با پسر گلم سامی

حالا دیگه سام چهار ماه و 10 روزه شده بود  خارک خیلی گرم شده بود منم که واقعا به استراحت نیاز داشتم تصمیم گرفتم به با پسر م به مسافرت بریم با خانواده مشورت کردم و نتیجه مشورت مان این بود که همه با هم به مشهد بریم خلاصه بلیط قطار را اینترنتی خریداری کردم و به بابا امید گفتم که پرواز خارک تهران رابرای روز سه شنبه 13/5/93 اماده کنه منم کلی وسایل برای سام کوچولو جمع کردم خوشبختانه جای ختنه اوهم خوب شده بود روز سه شنبه من و مامان مهری و خاله ندا و ساغر جون سام اماده و به فرودگاه رفتیم من از ته دل خوشحال بودم بااینکه بچه دوم است اما عشق و حال دیگه ای دارد متاسفانه بابامید قرار نبود با ما بیاد ، سوار هواپیما شدیم من کلی در گوش پسرم براش حرف زدم...
11 شهريور 1393

بدون عنوان

ی کنفر در همین نزدیکی ها .....          چیزی ...... به وسعت یه  زندگی برایت جا گذاشته است .... خیالت راحت باشه بهترینم ....           آرام چشمهایت را  ببند یکنفر برای همه نگرانیهایت بیدار است         تنها تورا باور دارد ...
2 شهريور 1393

ختنه کردن سام نازم

بالاخره بعد کلی اصرار کردن به باباامید و همچنین تحقیق های بابا برای نوع ختنه کردن سام روز 2/5/93 بود که امید گفت بریم پیش دکتر اقای ضیغمی که هز دو هفته ای یکبار از شیراز به خارک می اومد وقت بگیریم برای عمل . بعد از ظهر روز پنج شنبه رفتیم بیمارستان دکتر سام دید و گفت فردا ساعت 8 وقت عمل دارید تشریف بیارید صبح جمعه من دعا می کردم که امید خوابش ببره آخه دلم خیلی برای پسر گلم می سوخت خلاصه به هرترتیبی مار فتیم بیمارستان یک پسر کوچولوی 2 ساله  رو قبل از سامی بردن تو اطاق عمل و بعد از چند دقیقه از ما خواستند که سام رو تحویل بدیم من تمام بدنم درد گرفت می ترسیدم اذیت بشه  خاله مینا رفت داخل اتاق عمل من فکر کردم تا اخرش داخل می مونه ا...
2 شهريور 1393
1